پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پرنیان

خانه ی بازی

آخرین یکشنبه سال رو با خاله اعظم تصمیم گرفتیم شماها رو ببریم خانه بازی محمد و فاطمه کلی شن بازی کردن و کلی شن خوردن... ولی شما فقط به من چسبیده بودی و سوار هر وسیله که میشدی میخواستی بیای پایین.                           ...
27 اسفند 1396

تولد خاله سادات

        روز مادر بود و شب خاله ها خونه مامانجون جمع بودن. تولد خاله سادات هم بود که خاله اعظم گفت میخواد سورپرایزش کنه و براش تولد بگیره.  در کمال ناباوری شما آروم بودی و کلی بهت خوش گذشت... شمع رو فوت میکردی و دست میزدی ...
18 اسفند 1396

هفت سینِ مدرسه

                امروز آخرین روز کاری من بود و شما رو با خودم به مدرسه.. بچه ها که طبق قول و قراری که با هم گذاشته بودن ٬ دو هفته به عید نیومده بودن و خودشون رو تعطیل کرده بودن.... همکارا رو هم باهاشون تماس گرفتن و گفتن نیایید... شما هم که بهانه میگرفتی و میخواستی بری دَدَ😉 پس ما هم بهد از یکساعت برگشتیم خونه..     ...
16 اسفند 1396

16 ماهگی

ماه ها و هفته ها و روزها پي هم مي آيند و تو روز به روز ، كه نه ! لحظه به لحظه در حال شكوفا شدني . جوانه ميزني و سبز ميشوي و  گُل  ميدهي ... و من با تمام اشتياق مادرانه ام ، نظاره گرِ اين سير تكامل توام  گُل اندام من  . امـــروز تو ! شانزده  ماهه شدي نازنينم . شانزده ماهه اي دلبر و شيرين . شانزده ماهه اي مهـــــــربان و نيك انديش . شانزده ماهه اي دانا و زيرك . و من ! مي ستايم تمام روح لطيف تو را ... تمام وسعت دل كوچك تو را ... تمام هوش سرشار تو را ... من مي ستايم تمــــام " تو " را ، كه از برگ درخت هم لطيف تري . این ماه هم وزن اضافه...
5 اسفند 1396
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد